شعری از یک دوست
آن روزها
پس از آن انتظار روزها
دوباره ديدمت انگار
با نگاه بي نگاهت ،چه آسان
بدرقه مي كردي تشييع عشقمان را
باور كن ديگر تو هم بيگانه اي با من
مثل آن عشق كه روزي با آن
سرشار بوديم از آرزو و تمنا
آن روزها كه پر بود از
صداي خنده ما پشت ابرها
آن روزها كه پر بود از
عروسي آينه و مهتاب
آن روز ها كه پر بود از... ،افسوس
آن روزها كه ديگر نيست
مثل اين ابرها بي پروا
لبخندي بر گوشه لب،با چشماني بسته
انگار كه نيست در دلم هيچ شكوه
شايد كنون خوشبختمو خوشحال
زيرا تو در آغازي و من هر لحظه ويران تر
گرچه من ماندمو آن دور دورها
منو آن دشت هاي بي سحرگاه
ميروم به سوي اين سردي كشيده روبه شعله
به ياد آن همه روزهاي سر كرده
مي تكانم غبار ها را از دل
نگاهم رو به خدا بالاست
در مشتم است ذره اي بي تاب
اولين قطره از اولين باران
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۸۸/۱۲/۰۱ ساعت 22:4 توسط دانشجو
|